دیروز نوشته بودم دارم بهتر میشم و رو اهدافم تمرکز میکنم ولی عمر خوب موندن حال من تهش 12 ساعته ! امروز به بابام میگم دلم میخواد خونه دوست صمیمیم شب بمونم خونش هم یک کوچه پایین شرکتی هست که کارمیکنم تازه کوچه پایینیشم خونه دایی دوستمه ! دوستم تنها زندگی میکنه مامان باباش شهرستاننمیگه نه ! میگم تو اجازه مسافرت رفتن با پسر میدی کنارشون تو یه اتاق خوابیدن میدی اینی که تهران هم هست نمیذاری |؟ یه جوری جواب میده که دیگه بحث و ادامه ندم میگه نمیدونی از توش یه گهی درمیاد ! خطرناکه یک مشت چرت و پرت که نم اعصابم خورزد شد و رفتم از پیششزنگ زدد بیای پیشم چایی بخوریم گفتم نمیام منم قهرم ماشین که حاصرنیستید بهم بدید 4 سال پیش یه اشتباهی کردم زدم به دیوار هنوز دارم تنبیه میشم خونه دوستمم نمیتونم بمونم ؟ مامانم امروز گفت چته منم الکی یه یهونه دیگه اوردم داشتم بهش میگفتم درایم میریم رشت خواهرم میخواد یک روز با دوستاش باشه گم شد به من هیچ ربطی نداره ها شهر غریبه گفت نه اون با من ! بعد گفتم اره بابا نذاشت من شب خونه دوستم بمونم خواهرم گفت تو باز با من مقایسه کردی ؟ من نمیدونستم خواهرم قراره شب خونه دوستش بمونه ! منم عصبانی شدم داد زدم و فحشش دادم گفتم اره من که نمیدونستم ولی اگه قراره توام بمونی من چرا نمونم ؟ من فقط خار دارم ؟ مامانم و بابام بعد از اینکه اونام بد و بیراه بهم گفتن اخر سر مامانم میگه تو یه کارایی کردی من دیگه اعتماد ندارم بهت گفتم چی ؟ مگه من دختره هرزه ام ؟ یا مثلا کاری کردم گفت نه عجوبی ! میدونید دیگه بریدم دیگه حالم ازشون بهم میخوره از مامان و بابام متنفرم اون موقع ها که خداروشکر میکنم به خاطر وجودشون و میترسم اتفاقی براشون بیوفته لعنت به من دیگه هیچی برام مهم نیست یکم دیگه بگذ My Dairy | خاطرات روزانه من ...
ادامه مطلبما را در سایت My Dairy | خاطرات روزانه من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : monicageller بازدید : 91 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 17:42